راز خانقاه صهیون در آثار هالیوود
نگاهی دیگر به فیلم «رمز داوینچی» خانقاه صهیون
به نظر میآید دو همکاری قبلی اکیوا گلدزمن (نویسنده فیلمنامه) با ران هاوارد (کارگردان) یعنی فیلمهای «مرد سیندرلایی» و «یک ذهن زیبا» (که جایزه اسکار را هم برای هر دو به بار آورد) انتظارات مخاطبین این دو سینماگر را بالا برد (اگرچه هیچکدام در رشته خود، درجه یک بهشمار نمیآیند) بهطوری که مشارکت اخیرشان برای ساخت «رمز داوینچی» به هیچوجه نتوانست حتی همان مخاطبین را هم قانع سازد. و این نه به دلیل سر و صداها و غوغای پیرامون کتاب و بهخصوص فیلم آن بود، بلکه چون فیلمنامه و بالتبع خود فیلم دارای نقاط ضعف و حفرههای اساسی و بیشمار دراماتیکی هستند.
اما کسانی که اصل رمان «رمز داوینچی» نوشتهی «دن براون» را خوانده باشند، متوجه میشوند که اغلب نقاط ضعف داستانی و حفرههای روایتی از خود قصهی اصلی ناشی میشوند و حتی اکیوا گلدزمن با تغییراتی در روند ماجرا و تبدیلاتی در شخصیتها، سعی کرده برخی از آن نقاط سست و بیمنطق داستان را بپوشاند، از جمله عمداً پایان بهشدت سانتیمانتال و بهقول معروف «هندیگونه» و اشکانگیز رمان را تعدیل نموده است، ولی بهعلت ظرفیت پایین دراماتیزه شدن اصل قصه، این کوشش فیلمنامهنویس خود به معضلات تازهای برای ارتباط جریانات و اتفاقات داستان و کنش منطقی شخصیتها تبدیل گردیده که سعی میکنم در سطور آینده تا حدودی به توضیح آنها بپردازم.
داستان فیلم (برخلاف آنچه در تبلیغات جهانی بر روی آن مانور داده شده) اساساً دربارهی یک فرقه مخفی تصوف یهودی به نام «انجمن اخوت خانقاه صهیون» است که گویا (بر اساس روایت داستان و فیلمنامه) در اوایل هزاره دوم میلادی (1099) توسط یکی از پادشاهان فرانسه بهنام «گادفری بویلونی» پس از تصرف اورشلیم، برای حفظ رازی مهم تأسیس شد. آن راز (که البته موضوع تازهای نیست و قبلاً هم در برخی کتب گفته و نوشته و ادعا شده) وجود فرزندان عیسی مسیح (ع) پس از اوست که از نسل «مریم مجدلیه» بهوجود آمده اند.
براساس همین ادعا گویا این انجمن مخفی یهودی در طول تاریخ از عقبهی عیسی مسیح (ع) در مقابل مسیحیان و کلیسا دفاع و حمایت کرده است! زیرا همواره کلیسا سعی داشته سندها و یا آن فرزندان را بهدست آورده و نابود گرداند! (که البته تا آخر فیلمنامه هم مشخص نمیشود بالاخره کلیسا دنبال کدامیک از این دو است!) و وظیفهی نابودی آنها بر عهدهی فرقهای از کلیسا بهنام «اپوس دئی» است که فرقهای افراطی تصویر میشود. گو اینکه از این فرقه تنها دو نفر (یک کشیش مردّد و یک راهب) نشان داده میشوند و دیگر هیچ! (بهنظر میرسد قرارگرفتن ماجرای این فرقه در داستان، نکتهی انحرافی فیلمنامه باشد!)
نماد اپوس دئی؛ نشانگر احاطهی صلیب در جهان!
و داستان از اینجا وارد حیطهی هالیوود میشود (گفته شده که داستان هم در اصل برای ساخته شدن فیلم از سوی هالیوود سفارش داده شد تا پاسخی در مقابل فیلم ضد یهودی «مصائب مسیح» از «مل گیبسن» باشد و از طرف دیگر دن براون خود از اصحاب هالیوود هم هست و علاوه بر تهیهکننده اجرایی همین فیلم «رمز داوینچی» از بازیگران فیلم متوسط «خونسرد باش» در کنار جان تراولتا و راک و دیگران هم بوده است!).
مسئول موزه لوور پاریس به نام «سونیه» به قتل میرسد، اما در هنگام مرگ با علاماتی سعی میکند تا نوهی خود «سوفی» که در ادارهی پلیس پاریس، رمزشناسی میکند را از رازی باخبر سازد. اما قبل از او یک نشانهشناس آمریکایی به اسم «رابرت لنگدن» (با بازی تام هنکس) درگیر ماجرا شده، زیرا در میان کلمات رمزی که «سونیه» از خود در کنار جسدش بر جای گذارده، نام «لنگدن» هم وجود دارد.
و قصه از اینجا وارد زیرگونهی «سریال معمایی» و نوعی پازل میشود که قرار است شخصیتهای فیلم و البته تماشاگران را به راز مورد بحث رهنمون سازد. نوعی خط داستانی و فیلمیک که بارها و بارها در داستانها و فیلمهای گوناگون شاهدش بودهایم و نظیرش هم در بازیهای کامپیوتری امروز به وفور یافت میشود. از ماجراهای شرلوک هلمز و داستانهای آگاتا کریستی و کلمبو و خانم مارپل (از نوع معمایی صرف) گرفته تا فیلم دو سال پیش نیکلاس کیج بهنام «گنجینه ملی» (که از قضا نمونهی خوب از نوع تریلر معمایی بود و بهخوبی فضای پازلی را با حادثهپردازی در هم آمیخته و تلفیق کرده، بهطوری که نهتنها پاسخ معماهای طرح شده از دست نمیرفت، بلکه مخاطب در فضایی هیجان آور تا جواب نهایی آن را تعقیب میکرد) و بالاخره مجموعهی «هری پاتر» که هم بهلحاظ ساختار موضوعی قرابت بیشتری با «رمز داوینچی» دارد و هم مثل این فیلم به جهت حدّ بالای پیچدگی معماهایش، ظرفیت کمی برای قرار گرفتن در قالب فیلم خصوصاً از نوع هالیوودیاش دارد. (اگرچه به هرحال معماهایش برخلاف «رمز داوینچی» به پاسخ منطقی خود میرسند).
متأسفانه فیلمنامهنویس «رمز داوینچی» بالتبع قصهی اصلی، از برقراری تعادل قابل قبولی مابین بخشهای معمایی و قسمتهای حادثهای ناتوان میماند و نمیتواند از بخشهای نسبتاً طولانیِ بیان ایدئولوژیِ پشت داستان – که گاه توسط رابرت لنگدن و گاهی هم بهوسیله رفیقش «سِر لی تیبینگ» روایت میشود – بگریزد.
حفرهی اصلی فیلمنامه هم از همین ایدئولوژی میآید و اساس ساختار روایتی قصه و فیلمنامهی «رمز داوینچی» را به هم میریزد:
یهودیانی که (براساس روایات تاریخی و مذهبی موجود مسیحیان و غیرمسیحیان و حتی خود یهودیان) عامل اصلی انکار حضرت عیسی مسیح (ع) و مصلوب شدن وی بودهاند، چگونه باعث نجات مریم مجدلیه (که براساس ادعای فوق همسر عیسی مسیح بوده) و شجرهی وی میشوند و با تشکیل انجمنی مخفی، وظیفهی حمایت و حفاظت از فرزندان مسیح را برعهده میگیرند؟!!
اساس این تفکر از همان فرقههای مخفی یهودی میآید که اتفاقاً این روزها خیلی هم علنی کار میکنند! فرقهی مخفی یهودی فیلم «رمز داوینچی» که «انجمن اخوت خانقاه صهیون» نامیده میشود، براساس شواهد تاریخی مخلوطی از «کابالا» (تصوف یهود) و «فرانکیسم» (از لحاظ نمایش مناسک جنسی و تفکرات فمینیستی) است.
نشان خانقاه صهیون (دیر صهیون)
این نوع فرقهها ازاوایل قرون وسطی و حاکمیت کلیسا، از دل جامعه منزوی یهودیان بیرون آمدند و اساس تفکراتشان بر تلفیق مسحیت و یهودیت برای از انزوا بیرون کشیدن همکیشانشان بود. از جمله اعتقادات بعضی از این فرقهها این بود که دو مسیح در تاریخ ظهور میکنند: «مسیح بن یوسف» (یعنی همان حضرت مسیح) که او را بشارتدهنده ظهور مسیح اصلی میدانستند و «مسیح بن داوود» که پس از او ظهور میکند و مسیح اصلی بهشمار میآید. سعی این فرقهها در جذب مسیحیانی که از حاکمیت و انکیزیسیون کلیسا رنج میبردند، حتی باعث شد که ادعای مسیحی بودن بکنند و اینکه مسیحیت واقعی توسط کلیسا تحریف شده است. (جالب اینکه «تئودور هرتزل» بنیانگذار تفکر صهیونیسم امروزی نیز در ابتدا مردم را به مسیحیت اولیه دعوت میکرده است!).
همانطور که در «رمز داوینچی» گفته میشود، تعدادی از این فرقهها مدعی شدهاند که برخی از شخصیتهای هنری و علمی تاریخ، عضو انجمنهای تصوف یهود و فیالمثل خانقاه صهیون بودهاند! و از همین لحاظ آشکارا آنچه در سراسر «رمز داوینچی» سعی بر اثباتش وجود دارد، نه نمایش یک فرقهی مثلاً خشونتگرای واتیکانی به نام «اپوس دئی»، بلکه ادعای حضور بلاتردید یهودیت جدید یعنی صهیونیسم در تعیین سرنوشت آتی جهان است.
و این موضوع برخلاف معمول در فیلمنامه و قصه به شکل بسیار شعاری و سطحی به چشم میخورد؛ از همان لحظات اولیهی فیلم که رابرت لنگدن (احتمالاً براساس علم غیب فیلمنامهنویس!) میگوید که پدربزرگ سوفی یا همان «سونیه» (مسئول موزه لوور) از رهبران «خانقاه صهیون» بوده تا ادعاهای شبهتاریخی «سِر لی تیبینگ» (با بازی یان مکلن) دربارهی مریم مجدلیه و تابلوی «شام آخر» داوینچی که میگوید حواری سمت راست حضرت عیسی مسیح (ع) در واقع همان مریم مجدلیه است! (یکی دیگر از عناصر غیرمنطقی قصه و فیلمنامه نشأت گرفته از همین ادعا است! پس تکلیف حواری دوازدهم حضرت عیسی چه میشود؟ او در کجای تابلو قرار دارد؟ و اگر مقصود از «جام مقدس» مریم مجدلیه است، چگونه او را بین دیگر حواریان گردانده است؟ و اگر آنطور که «لی تیبینگ» میگوید یکی از دلائل اطلاق جام به مریم مجدلیه این بوده که خون مسیح در آن ریخته شده و نسل حضرت عیسی را از مریم مجدلیه بارور کرده، پس از «نوشیدن جام توسط دیگر حواریان» چه برداشتی میتوان کرد؟!).
نویسندگان «رمز داوینچی» ادعا میکنند که هم عیسی مسیح و هم مریم مجدلیه هر دو از خون پادشاهان یهود بودهاند و یهودیان فرانسه از مریم مجدلیهی راندهشده و بچهی در شکمش، محافظت و مراقبت کردند و بعداً هم نسلش را مراقبت نمودند و انجمن حامیان این نسل را «خانقاه صهیون» نامیدند که علامت آنها، ستاره داوود و همین نشان امروزی صهیونیسم و اسرائیل است که بهمعنای تقدس زن و مرد تعریف میشود و… (آشکارا این نویسندگان حتی از طرح تناقض واقعیت تاریخیِ انکار و به صلیب کشیدن حضرت عیسی مسیح توسط یهودیان، با ادعای خود و البته فرقههای تصوف یهود میگریزند).
و جالب اینکه کل زبان رمزی معماهای «رمز داوینچی» که توسط «سونیه» طراحی شده (اگرچه در فیلم بهطور مشخص، بیان نمیشود) از زبان رمزی و الفبای مخفی «کابالا» گرفته شده، از جمله وقتی در صحنهی حضور بر بالای جنازه «سونیه» در موزه لوور، لنگدن با توجه به جا به جا نوشته شده «اعداد فیبوناچی»، متوجه حروف جا به جای عبارات «شیطان قوی و قدیس ضعیف» شده و براساس رمز الفبای «کابالا»، آن را به «لئوناردو داوینچی و مونالیزا» ترجمه میکند و یا وقتی در هواپیمای عازم لندن، آن حروف برعکس را از زیر لایهی پنهان «جعبه کریپتکس» میخواند، به همین حروف نظر دارد.
پروفسور لنگدن در حال نمایش نماد مذکر (بالا) و نماد مؤنث (پایین) که از ترکیب ایندو ستاره داوود تشکیل میشود!
قابل ذکر اینکه فرقهی کابالا این روزها در هالیوود رواج خاصی یافته و گفته میشود که رهبر 75 ساله این فرقه به نام «فیوال گروبرگر» که نام خود را به «فیلیپ برگ» تغییر داده، بنا به نوشته روزنامه دیلی میل از گردانندگان پنهان برخی کمپانیهای فیلمساری آمریکاست. او که با کمک همسرش کارن، علناً «مرکز آموزش کابالا» را تأسیس کرده، باعث شده عدهای از معروفترین هنرپیشههای هالیوود از جمله «مدونا»، «الیزابت تیلور»، «باربرا استرایسند»، «دیان کیتن»، «دمی مور»، «بریتنی اسپیرز»، «وینونا رایدر»، «میک جاگر» و از حتی فوتبالیستها «دیوید بکام» و زنش به عضویت فرقهی مزبور درآیند.
در طول فیلمنامه، تأکید زیادی برروی اجزای علامت صهیونیسم و تعبیر و تفسیر آن میشود و به کرّات سعی میشود علائم شیطانی و شرک آمیز، نشانههای موعود تعبیر شوند. این تأکید از همان صحنههای اولیه که لنگدن همراه بازرس فاشه (با بازی ژان رنو) وارد موزه لوور شده و درباره آن هرم 666 تکهای صحبت میکنند، شروع میشود (عدد 666 در برخی کتب و اغلب فیلمهای سینمای هراس هالیوود علامت شیطان معنی شده ولی در رمز داوینچی علناً این تعبیر برعکس میشود. فیلم «طالع نحس» را بهخاطر میآورید که آن پسر با چهرهای مظلوم و معصوم! از سوی شیطان یا نیرویی ماورایی محافظت میشد تا در مقابل همهی دشمنانش از جمله کلیسا بایستد و در سرش شماره 666 نقش بسته بود؟ در همان زمان از فیلم به تبلیغ آرمانهای صهیونیستی برداشت شد). گفته میشود که هدیه فرانسوا میتران رئیسجمهور اسبق فرانسه بوده است، این نکته هم جالب است که گویا بالاخره همین هرمهای اهدایی میتران در آخر فیلم مکان اصلی جام گمشده را مشخص میکند، پس بیجهت نبود که در زمان ریاستجمهوری میتران، او را صهیونیست میخواندند. با «رمز داوینچی» معلوم میشود که میتران هم از اعضای خانقاه صهیون بوده!!
همچنین نمایش هرمهای متقابل و مثلثهای ایستاده و برعکس که مکرر در طول ماجراها دیده شده و سمبل باروری و زنانگی و مردانگی و تقدس و امثالهم تفسیر و تعبیر میشوند تا حدی که تماشاگر در میانهی فیلم آنها را از بَر میشود اما برعکس مجبور است افسانهی طولانی جام مقدس و مریم مجدلیه و خانقاه صهیون را در یک تعریف طوطیوار و سَرسَری بشنود تا خیلی از جزئیات آن را متوجه نشده و در مقابل تناقضات و پارادوکسهای این افسانه، گیج و درمانده پرسشهای بیپایان نگردد. از همین روست که بسیاری از قضایای داستان برایش نامکشوف میماند. مثلاً:
1- اینکه بالاخره هدف از آن همه رمزتراشی و رمزگشایی مابین سونیه (پدربزرگ) و سوفی چه بود؟ دریافت راز مریم مجدلیه؟ (که رازی بهشمار نمیآمده و فیالمثل خود رابرت لنگدون و سِر لی تیبینگ شاید خیلی بیش از سونیه از آن خبر داشتند!) یا کشف مکان دفن جام مقدس؟ (که بالاخره بهطور دقیق روشن نمیشود!) و یا اینکه بنا بر آنچه لنگدون در زیرزمین زیارتگاه «راسلین» به سوفی میگوید، کشف همخونی سوفی با حضرت عیسی مسیح (ع) است؟ (که خیلی راحت «سونیه» با وجود آن جریان قوی رمزی مابین خود و نوهاش، میتوانست موضوع را در همان پاریس به سوفی بگوید که هم او و لنگدن را به مخاطره نیندازد و هم دو ساعت و نیم وقت تماشاگران را نگیرد!).
2- اینکه اگر «سِر لی تیبینگ» در واقع همان معلم و خطدهنده «اپوس دئی» بوده، چرا سایلاس را سروقت خودش در «شاتو ویله» (همان قصر محل اقامتش) فرستاد تا در آن اجرای نمایش مسخره، مثلاً کریپتکس حاوی کتیبه را بهدست آورد، در حالیکه خودش با همراهی لنگدن و سوفی که خود سراغش آمده بودند، به سهولت و بدون کوچکترین دردسری میتوانست به رمز و گنج و جام و اسناد و اسرار و سایر مسائل برسد؟!
کریپتکس
3- اگر رمی (مستخدم سر لی) آنطور که خودش میگوید، چهرهی «معلم» را ندیده (و به همین دلیلِ رؤیت چهرهاش هنگام تحویل کتیبه، توسط او به قتل میرسد) و هموست که برفرض، نادانسته پای «سایلاس» را به «شاتو ویله» میکشد (در کتاب تناقض بیشتری موج میزند، بهطوری که حتی نوشته شده، رمی به دستور «معلم» سایلاس را به آنجا کشانده و برای توجیهش هم کلی دلائل ابلهانه ذکر شده که به هیچوجه توی کت آدم نمیرود)، چگونه پس از گروگانگیری «سِر لی» در کلیسای معبد شوالیهها، در حالیکه او را دهان بسته در عقب اتومبیلش قرار داده، میتواند دستوراتش را از طریق تلفن همراه بشنود و «سایلاس» را به مقر «اپوس دئی» در لندن بفرستد و خودش نیز آمادهی ورود «سِر لی» به محل ملاقات باشد؟!
4- چطور «ورنه» همان رئیس بانک زوریخ (که از اعضای خانقاه صهیون است) در حالیکه بهگفته خودش 50 سال از صندوق امانت دوست نزدیکش، «سونیه» نگهداری کرده، به آسانی ادعای سوفی و لنگدن را مبنی بر قتل «سونیه» و به وراثت رسیدن کلید مهم محل نگهداری کتیبه مقدس، باور میکند و با آنها نهایت همکاری را در فرار از دست پلیس انجام میدهد؟!
5- پس از آن سؤالهای احمقانهی «سِر لی تیبینگ» از لنگدون برای ورود به «شاتو ویله»، در حالی که ادعای خواب بودنش از سوی مستخدمش «رمی» هم مورد تاکید قرار گرفته، در آن نیمهشب که شاید فقط برای داستاننویس تعجببرانگیز نباشد، چه راحت و بدون هیچ مکثی (گویی از قبل آمادگی داشته) در مقابل امر لنگدن به توضیح درباره «خانقاه صهیون»، شروع به روایت داستان طولانی «جام مقدس» میکند. این در حالی است که هنوز گوشهای از جعبه کتیبه هم به او نشان داده نشده است!
6- چگونه و با چه منطق و رمزگشایی، جناب لنگدن از کلمههای «پاپ» و «شوالیه» و «لندن» و «جام مقدس» و از طریق آن موبایل دستی که گویا به کامپیوتر کتابخانه بزرگی وصل شده، به نام «الکساندر پاپ» میرسد و بعد نتیجه میگیرد منظور از شوالیهای که یک پاپ کاتولیک در لندن به خاک سپرد، «سِر ایزاک نیوتن» بوده است؟!
(در کتاب برای جستوجوی کامپیوتریاش به کتابخانه دانشگاه جرج کینگ لندن میرود. ولی گویی اکیوا گلدزمن حال و حوصله کشاندن قهرمانهایش به آن کتابخانه را نداشته و میخواسته، قال قضیه را در همان طبقه دوم اتوبوسی که آنها سوارش هستند، بکند!)
7- اگر مخالفان افشای حقیقت جام مقدس، کلک پدر و مادر و خانواده سوفی را کندهاند، یعنی حتماً از اینکه آنها عقبهی خون مسیح هستند باخبر بودهاند و این جز از طریق اسناد و آن الواح قدیمی امکانپذیر نبوده است. در حالیکه طبق روایت تاریخی «سِر لی تیبینگ» (که توضیح دادم احتمالاً بهدلیل مطول و پیچیده بودنش، بهوسیله تماشاگر درک و فهم نشده) این الواح و اسناد از هنگامیکه خانقاه صهیون در قرن 11 بهوجود میآید، ابتدا در معبد سلیمان و سپس در عبادتگاه «راسلین» تحت مراقبت ویژه انجمن و خانقاه، مدفون بوده است، پس چگونه دیگران از این راز با خبر شدهاند تا پدر و مادر سوفی را به قتل برسانند؟!
8- در فیلم گویا بالاخره معلوم میشود که جناب «سونیه» پدربزرگ سوفی خانم نیست! (در کتاب چنین چیزی وجود ندارد) و فقط بهعنوان رئیس خانقاه صهیون از او مراقبت کرده است. ولی بازهم مسئول عبادتگاه «راسلین» خودش را طبق کتاب، مادربزرگ سوفی معرفی میکند. اگر چنین باشد پس آنچنان که لنگدن میگوید، سوفی تنها بازماندهی خون مسیح نیست. (در کتاب آن راهنمای عبادتگاه هم، برادر سوفی است! اینجاست که کتاب به نهایت احساسات هندیگونه خود میرسد!)
حتی در بخش حادثهای فیلمنامه هم، سطحینگری و آماتوربازی توی ذوق میزند. آنچه که از فیلمنامهنویسی مثل اکیوا گلدزمن و فیلمسازی همچون ران هاوارد خیلی بعید بود:
1- اینکه لنگدن و سوفی به آن آسانی و با یک قالب صابون، پلیس فرانسه را دو در کرده و بهدنبال نخود سیاه از موزه لوور خارج کنند و نه تنها همهی موزه را زیر پا بگذارند، بلکه بهراحتی از همهی سیستم حفاظتی آن بگذرند!
2- اینکه با یک اتومبیل کوچک منحصر بهفرد در سطح شهر تابلو باشند، ولی پلیس قادر به پیدا کردنشان نباشد!
3- اینکه با پشت سر گذاشتن هزار مانع و صدها مسأله وارد مکانهای حفاظتشده بشوند ولی مثل آب خوردن در حالیکه در محاصره پلیس هم هستند از آنجا بیرون بیایند! (یعنی داخل رفتن چه مشکل، بیرون آمدن چه آسان!) نگاه کنید به خروجشان از موزه لوور و بانک زوریخ و شاتو ویله و فرودگاه لندن…
4- راستی لنگدن و سوفی و سایلاس دست بسته، با چه ورد و جادویی در مقابل چشم پلیس از داخل هواپیمای «سِر لی تیبینگ»، ناگهان داخل اتومبیلش پریدند؟! (در کتاب میگوید تا زمانی که پلیس به آشیانهی هواپیما برسد، آنها از هواپیما خارج شدند! ولی در فیلم که چنین فرصتی رؤیت نمیشود!)
5- معلوم نیست پلیس چگونه دریافت که در کلیسای وست مینستر باید به سراغ جویندگان جام برود؟! و فقط هم «سِر لی تیبینگ» را دستگیر کند؟ نکند بازرس فاشه هم پا به پای لنگدن و سوفی و سِر لی، مشغول رمزگشایی بوده است! (در کتاب با دلیل سادهلوحانهی رؤیت کارت شناسایی «سِر لی تیبینگ» در بازرسی کلیسای وست مینستر این قضیه توجیه میشود.)
6- پلیس از کجا دریافته بود که «سِر لی» همان «معلم» و عامل ترورهای «اپوس دئی» است؟! سایلاس و رمی که مرده بودند و کشیش «ارینگارزا» هم که اساساً از هویت «معلم» بیخبر بود!
7- و سرانجام راهنمای عبادتگاه «راسلین» از کجا متوجه میشود که سوفی همان فرد مورد نظر خانقاه است که به میان هوادارانش بازگشته و آنها را برای استقبال از وی فرا میخواند؟ (در کتاب از طریق شباهت جعبهای همانند جعبه کریپتکس سوفی متوجه رابطه میشود و سوفی هم عکس پدربزرگش را در دستان مادربزرگ یا همان ماری شاول، مسئول عبادتگاه مشاهده میکند ولی در فیلم چنین دلائلی وجود ندارد و هیچ شواهدی نشان داده نمیشود که از نظر راهنمای عبادتگاه، سوفی همان بازمانده مسیح و مریم مجدلیه باشد.)
به نظر میآید هم دن براون، خوانندههای کتابش را دستکم گرفته و هم اکیوا گلدزمن و ران هاوارد، مخاطبین فیلمشان را هالو فرض کردهاند!! و اینجاست که اصل بحث و مقصد قصهپرداز و فیلمنامهنویس و فیلمساز، فقط و فقط بیان همان داستانهای مجعول تاریخی که «سِر لی تیبینگ» روایت میکند و البته القاء ایدئولوژی منشأ آن به نظر میرسد.
اما بهجز اینها کتاب «رمز داوینچی» اساساً منبع مناسبی هم برای اقتباس یک فیلم سینمایی به نظر نمیرسد. شاید مهمترین دلیلش غلبهی وجه مقالهای قصه بر وجوه نمایشی آن باشد. دن براون آنچنان که باید به فضاسازی برای داستانش توجهی نداشته و این عدم توجه ناچاراً به فیلمنامهنویس و کارگردان هم سرایت کرده است. این همان عارضهای است که به نوعی دیگر گریبان اقتباسگران سینمایی مجموعه داستانهای هری پاتر را هم گرفت. که ناتوانی آنها خصوصاً در اقتباس سینمایی از قسمت سوم یعنی «هری پاتر و زندانی آزکابان» با الکنیِ مفرطی در بیان تصویریِ اثر همراه شده بود و ظرافتهای معمایی قصه به هیچوجه در نسخهی سینمایی راه پیدا نکرده بود.
البته در آن داستان، شاید با چند قسمت کردن اقتباس سینمایی، مشکل حل میشد، زیرا فضای قصهی هری پاتر بهطور ماهوی قابلیت دراماتیزه کردن را دارد ولی در «رمز داوینچی» این قابلیت به چشم نمیخورد و اساس داستان بر یک نقل تاریخیِ صِرف توسط سوم شخص قرار دارد که تنها تصاویری خشک میتوانند همراهش باشد، مثل اینکه مُصر باشیم همهی فلسفه دکارت را نعل به نعل سینمایی کنیم!
شاید بتوان گفت که دن براون بهجای داستانپردازی، بیشتر فلسفهبافی کرده و قرار بوده کلی مطلب و مقاله و تحقیق و سند و حکایت را در این کتاب بگنجاند.
شاید هم خود را مشمول همان وظیفه ای دانسته که «سِر لی تیبینگ» مدعی میشود با گذشتن هزاره، خانقاه از افشایش سر باز زد و حالا دن براون (و البته اعضای امروز خانقاه صهیون و رئیسشان «فیلیپ برگ») میخواهد همچون «سِر لی» وظیفهی انجام نشدهی خانقاه را به انجام رساند. (از همین روست که علیرغم ضعف مفرط در قصهپردازی و داستاننویسی، «کتاب رمز داوینچی» جایزه نوبل ادبیات را میگیرد و در جشنواره فیلم کن هم با سر و صدای فراوان بهعنوان فیلم افتتاحیه به نمایش درمیآید! اگرچه بسیاری از منتقدان صراحتاً آن را اثری ضعیف دانستند).
چرا که برخلاف همیشه، جستوجوی جام مقدس (آنچنان که سِر لی میگوید و در کتاب هم، ماری در آخرین حرفهایش خطاب به لنگدون متذکر میشود) درون لایههای پنهان موسیقی و فیلم و نقاشی و… قرار نداشته و اینبار خیلی واضح و مانند یک سخنرانی تند و افراطی به نمایش درمیآید.
او مدعی است که والت دیزنی و ویکتور هوگو و بوتچلی و موتزارت و خیلیهای دیگر به دنبال حقیقت جام و یا دنبالهروی از خانقاه صهیون، آثار هنری خود را ارائه کردهاند! حتی کارتونهایی مثل زیبای خفته و سیندرلا و سفید برفی و شیر شاه و پری دریایی و… و سمفونی فلوت سحرآمیز و… و کتابهای هری پاتر و…
پس واقعاً باوری که میگفت در پشت بسیاری از محصولات هنریِ آن سوی آب، بهخصوص از نوع هالیوودیاش، تفکر صهیونیستی جریان دارد، توهم نبوده است.
در واقع رمز داوینچی را میتوان بازگشایی رمز این آثار نیز دانست. حالا میتوان متوجه شد:
– که چرا مثلاً شهر آزادیبخش فیلم «ماتریکس»، همنام «صهیون» و همان خانقاه مخفی یهودیهاست و زایان (تلفظ انگلیسی صهیون) نامیده میشود؟
– که چرا اینچنین برای داستان نه چندان تازهای بهنام «هری پاتر» هزینههای سرسام آور صرف میشود؟
– که چرا اینقدر در کارتونها، همه به دنبال مادرشان میگردند، از هاچ زنبور عسل گرفته تا حنا دختری در مزرعه!
– که چرا از آن همه امپراطوران خونخوار روم، فقط ماجرای «تیتوس» که یهودیان را قتلعام کرد به فیلم برگردانده میشود؟
– حالا میتوان متوجه شد که قضایای نمایش مناسک جنسی که در اغلب فیلمهای هالیوودی نمودی فریبنده دارد از کجا ناشی میشود. و اصلاً آن کالتهای عجیب و غریب عرفان جنسی از چه تفکر و مشربهای تغذیه میشوند و یا برخی هواداریهای افراطی و فمینیستی از حقوق زنان از کجا آب میخورد.
– اینبار گویی شمشیرها از رو بسته شدهاند و صهیونیستها مأموران فرهنگیشان را از پشتپرده بیرون انداختهاند. شاید هم اینها مأموران سوختهای بودهاند و از این پس، برنامه و طرحهای تازهای در دستور قرار گرفته است.
نویسنده: سعید مستغاثی